بارداری 5

ساخت وبلاگ
امسال سالروز تولدم انگار مثل هر سال برایم آن اهمیت ویژه را نداشت, انگار وجودش در وجودم همه ی الویتها را عوض کرده است. از این به بعد فقط تولد او مهم است و سلامتی و شادیش.

تنها آمدن او مهم است و تدارک برای استقبال از آمدنش...

چرا که کسی در وجودم هست 

11 شهریور97

تابحال با حرکت چیزی توی دلتون از خواب بیدار شدین؟ من امروز این اتفاق برام افتاد و این نوع حرکت لبخند بر لبم آورد. حرکات پسر نازم توی رحمم که وقتی حسش میکنم قند تو دلم آب میشه و لبخند به لبم میاد. هیلی حس شیرینیه. حسی که به هیچ رقم دیگه نمیشه حسش کرد.
20 شهریور 97
17 هفته و 2 روز

مامان شیوای من آروم باش. من حالم خوبه. اگه تو آروم و ریلکس باشی منم آروم میشم و رشدم رو میکنم. وقتی استرس میگیری منم استرس میگیرم. تپش قلبم زیاد میشه و ... مامانی من به دنیا میام. میخوام که تو بغل تو باشم. مامان شیوای نازم ممنون که همش به فکر منی و میخوای من در بهترین شرایط باشم. بیخیال همه اطرافیان بشو و آروم فقط منو تو این روزایی که اینقدر بهت نزدیکم در خودت حس کن. من فقط تو رو دارم. آرامش بگیر از دنیا و بریز در وجود من. خدا هم مواظبمه. خودش منو گذاشت تو دلت تا تو هم همه این دورانها را داشته باشی. پس لذت ببر. به امید روزی که تو بغلت بذارنم و همدیگه رو ببینیم.
آرمین
مهر 97

حتما هنوز زمانش نرسیده خب ...

صبر کن.. صبر بیشتر
الله مع الصابرینو یادته رو دیوار اتاقت نوشته بودی ده سال پیش

دارم آب میشم تا ببینم اون قوی شدنه کی میاد سراغم.
میاد بالاخره. خودم میارمش

کارهای خوبی که در بارداری کردم:
1. شکلات خیلی کم خورده ام و در همه زمان حالت تهوعم نبات سفید خیلی ریز میخوردم.
2. میوه خیلی زیاد خوردم.
3. هر روز سیب خورده ام اولها گلاب بود و بعد هم قرمز و زرد. گلابی تا بود زیاد خوردم. به نیز. هلو هم که زیاد پرتقال هم حتی تمام تابستان به خاطر حال دماغم خورده ام.
4. سه ماهه اول روزی سه تا چهار لیوان شیر و ماست میخوردم.
5. زعفران و زرشک و هویج و جگر و بالنگ و دارچین اصلا نخورده ام و سه ماهه اول در مصرف جعفری و گشنیز ملاحظه میکردم.
6. سعی در ارام بودن گاهی ریلکسیشن و گذاشتن اهنگ برای جنین
7. بیش از همه به فکر تودلیم بودن از نظر محتوای صحبتها و اعصابم و صدای بلند و ...
8.
کارهای بدی که در بارداری کرده ام:
1. تبخال زدن به خاطر نبودن پوشک در فرهنگیان و کلا هول زدن و به احسان گفتن اینو بخر و اونو بخر برای بچه( پوشک و شیرخشک) بعد از اینکه فمیبیون 2 پیدا نشد.
2. به هم ریختن اعصابم سر هر اتفاقی مثل خرابی پکیج که آب سرد بود و حمام نداشتیم و امدم خونه بابام تو زیر زمین حموم و لخته خون اومد و دنیا رو سرم آوار شد.و قضایای تحردم و قرص و دلار و ..
3. سرفه و فین زیاد به خاطر حال بدم به شکمم فشار و درد میآورد و راهی هم نداشتم در سه ماهه اول
4. اسپری رینوکورت و سیمبیکورت از سه ماهه دوم
5. سه قاشق مرباخوری شربت لاکتولوز برای یبوستی که باعث دفع خون از واژن شده بود
6. استرس نوع زایمان و انتخاب زگرفتن به کلاسها و اینکه احسان یکشنبه نمیتوانست و ... و سوزش داخل دلم
7. استفاده از شیاف سیکلوژست

مهر97

احسان در تاریخ 14.7.97 برای اولین بار حرکت پسرمان را با دست حس کرد. من که اشکم دراومده بود. روز پیش لک دیده بودم و دوباره خیلی نگران بودم چون از دیروز تکانهایش را حس نکرده بودم تا صبح امروز. و امروز عصر احسان هم حس کرد.
شیوا 97.7.14

دلم میخواد برم مسجد
دلم میخواد برم کیف خوشگل مورد پسند خودم بخرم
برای الانم مانتوی سایزم میخوام که بلند نباشه. پالتو یا کاپشنی میخوام که زیپش بسته شه.کفش بزرگتر میخوام.

آبان 97

تحملم داره تموم میشه
اما چاره ای هم نیست جز تحمل
عصر به احسان گفتم انجیر بخیسونه
برای یبوستی که شاید دلیل همه این مصیبتاس.
الان گشنم بود ساعت ده ربع کمه شبه و اون میخواد امشب بره تهران, حالا خواب بود. منم سه روزه همش ترشح قهوه ای میبینم. فقط با کمی راه رفتن کم تا اشپزخونه باید همش تو اتاق باشم, بیدار شد گفت ساعت چنده گفتم, گفتم من گشنمه گفت هوم آروم گفتم چه خاکی تو سرم کنم, گفت حالا پامیشم. گفتم هم انجیرا رو بیار هم نون و پنیر و سبزی, گفت یادم رفت انجیر رو خدس کنم. من دو روز بود انجیرو نمیخوردم لاکتولوز میخوردم که یعنی دوباره که میخورم اثر کنه, ولی وقتی خودم کارو انجام ندم یا نمیشنون یا یادشون میره یا خسته شدن کلا دیگه و برنامه من خراب میشه.
نمیدونم چرا همیشه باید یه غمی, یه سختیی باشه, نمیشه لذت کامل برد از چیزی تو این دنیا انگار 

5 آذر, 29 هفتگی

شدم مثل یه پرنده,
یه پرنده اسیر که پرهاش بند آسمون قفسه و باید براش آب و دون بذارند.
# تجربه اسارت

9 آذر 97

یه سریا تو اینستا و اینا هی دیدم مینویسن بعد بارداری دلشون برای تکونای جنین تو شکمشون تنگ شده. برای منم گاهی خیلی شیرینه ولی وقتی میاد پایین, وقتی میزنه به مثانه یا دهانه رحم یا پشتم و دل من هری میریزه پایین وقتی میخواد تو هفته 30 اون پایین دور خودشم بچرخه و جا نیست من میپکم از ترس و درد و خب قاعدتا نباید دلم برای همچین حالتایی تنگ بشه دیگه اینکه گاهی که تکونا خیلی شدید یا ادامه دار و طولانی باشه تحملش سخت میشه و کلا میگی یعنی چه! بعضی وقتام که تازگیا حش میکنم یه بدن میماله به داخل شکمم مخصوصا کله و کمرشو حس میکنم و نمیدونم چرا دلم یه حالی میشه. دلم نمیخواد خودمو سرزنش کنم به خاطر این نوع احساساتم لابد من این مدلیم و افراد دیگه ای هم دیدم اینجوری باشن. ولی واقعا دوران سختی هست حتی اگه بعد به دنیا اومدنش به خوبی و خوشی و سلامتی سختتر باشه این مرحله تازه با اوضاعی که من دارم و موندن رو تخت تو یه اتاق کوچیک به نوبه خودش خیلی سخته و اصلا دل هوا کردن نداره. مورد دیگه این به پهلو خوابیدنه که هنوز نمیدونم اونطوری که سعادت گفت 45 درجه بخوابم یا به حرف مامانم راحت یه ور چون 45 درجه واقعا سخته و گاهی هم با وجود بالش بارداری نزدیک به طاق باز میشم که خطرناکه خلاصه که با این موضوعم درگیرم همش مخصوصا که بیشتر اوقات دراز کشم.
امسال اولین باره که بی صبرانه منتظر دهه فجرم و 22 بهمن چرا که موعد تولد نوزاد عزیزم انشالله همون موقعاست و همینطور بی صبرانه منتظر سال بعد یعنی سال 98 هستم که بتونم بعد یک ماه از تولدش حداقل یکی دوبار از خونه پیاده برم بیرون و خرید و آزاد بشم انشالله
15 آذر 97
29 هفته و 4 روز

شکمم باد کرده خیلی هم نخوردم اما باااد کرده و همش باد و ...
سخته اما بازم مثل یه خوابه مخصوصا وقتی احسان میاد پیشم و با هم باهاش حرف میزنیم. تا حالا دو سه بار جدی این اتفاق افتاده و کلی شیرین بوده. امروز احسان گفت یک دو سه که یعنی بچه ضربه بزنه و در عین ناباوری زد و خیلی کیف داد. عروس...

ما را در سایت عروس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shiivaaa بازدید : 73 تاريخ : پنجشنبه 28 مرداد 1400 ساعت: 18:56