خانه عروس دور است!

ساخت وبلاگ
-امشب عروسی شکوفه بود جایی نزدیک خانه ما. چون وسط هفته بود و بابا اینا دیر می امدند از فرصت استفاده کردم و برای اذیت نشدن دنبالچه ام ما هم 10 رفتیم. به نظرم برد کردم. هر چند که دلم میخواست کمی زودتر رفته بودیم. اما یک چیز عجیب در خودم کشف کردم. اینکه منی که تا چند سال پیش کشته مرده رقص نور بودم ( تا حدی که میخواستم برای خودم یکی بخرم و برقصم) امشب با رقص نور و فلاشر چشمانم اذیت میشد و دلم میخواست زود خاموش شود. یک وقتهایی چیزهای عجیب جدیدی در خودم کشف میکنم اینروز ها. به نظرم درد بد جوری آدم را به سوی پیری پیش می برد. امین میگفت مال اینست که دیر امدیم و در جو نبودیم. دل خوش میکنم به همین حرف و بیخیال..

- فردا شب پاتختی دارند در حیاط خانه شان. دلم میخواست میتوانستم بروم اما ... نمیتوانم که بنشینم پس نروم سنگینتر است و کم درد تر. هر چند که دلم کمی میگیرد که چرا من نمیتوانم.

- انشالله روزی میرسد که خداوند, خدای بزرگ, خدایی که این روزها فقط با او حرف دلم را میرنم جای این دل گرفتنهایم را, این یکهو بعض کردنهایم را و این نتوانستنم را با شادی بزرگی مثل بچه سالم عوض کند. 

- این درد کاملا خوب خواهد شد. مطمئنم. همینطور که امشب با کوتاه روی تیوب نشستن دردی نگرفت. ( با دیکلوفناک البته و روز اول)

عروس...
ما را در سایت عروس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shiivaaa بازدید : 62 تاريخ : چهارشنبه 31 شهريور 1395 ساعت: 21:45